کد مطلب:316736 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

من علمدار حسینم! من سقای تشنه لبانم
بعد از مدتی كه امنای دولت متوكل از بریدن دست و كور كردن چشم و كشتن زوار مأیوس شدند گفتند: رعایای دولت دیوانه می شوند و بی زحمت خود را به كشتن می دهند. دولت باید به دیوانگی آن ها نگاه نكند و به دست خود رعیت خود را تلف و ضایع نكند. صلاح در این است كه مالیات زیادی برای زوار قرار بدهیم، اگر مال رعیت را



[ صفحه 143]



بگیری بهتر است تا این كه جان او را بگیری؛ زیرا برای خزانه منفعت دارد.

مقصود از رعیت همان مال آن ها است. آن ها از اول سال زحمت می كشند، پول جمع می كنند و برای زیارت می آورند و با دست خودشان پول می دهند.

پس همان وقت، همه جا جار زدند كه خلیفه به شیعیان حسین بن علی علیه السلام از در مرحمت درآمده و از كشتن و دست بریدن و كوركردن آن ها گذشت كرده است، هر كس می خواهد به زیارت حسین بن علی علیه السلام برود فقط در جسر بغداد صد اشرفی برای جواز بدهد و آزاد برود.

شیعیان خوشحال شدند، فوج فوج با كمال شوق از اول سال تا آخر سال زحمت می كشیدند و پول جمع می كردند و به زیارت می رفتند. روزی متوكل در بالای قصرش كه بر جسر بغداد مشرف بود نشسته بود و زوار سیدالشهدا را تماشا می كرد كه می آمدند صد اشرفی می دادند و می رفتند. آن گاه دید از راه عراق عجم یك پیری عصا در دست با پای لنگان می آید، گاهی خسته می شود و می نشیند. سپس خدام خود را طلب كرد و گفت: بروید آن پیرمرد را بیاورید.

آن ها رفتند و او را به حضورش آوردند: او گفت: پیر زال! به كجا می روی؟

گفت: به كربلا: به زیارت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام.



[ صفحه 144]



خلیفه گفت: مگر قدغن ما را نشنیده ای؟

پیر گفت: شنیده ام كه خودتان اجازه داده اید.

خلیفه گفت: صد اشرفی جزیه آورده ای؟

پیر گفت: بلی!

خلیفه گفت: بیاور ببینم. پیر زال همیان خود را بیرون آورد و صد اشرفی درآورد و به دست آن حرام زاده داد. متوكل گفت: تو كه استطاعت صد اشرفی را داری، پس چرا پیاده آمدی؟

پیر گفت: ای خلیفه! قسم به خدا من استطاعت نداشتم؛ ولی در این مدت به خدمتكاری و رخت شویی و چرخ ریسی مشغول شدم و پول جمع كردم می خواستم كرایه مال و خرج را مهیا كنم و بعد از آن بیایم. در خانه ی خود نشسته بودم، یك دفعه صدای چاوشی كربلا بلند شد كه می گفت: از تربت شهدابوی سیب می آید، آن گاه شور حسینی بر سرم افتاد، رگ ها و موهای بدنم از محبت امام حسین علیه السلام به حركت در آمد، ترسیدم در عزم زیارت تعویق اندازم و عمرم كفاف ندهد، به همین خاطر بدون توشه و پای پیاده به راه افتادم تا این كه خود را به این جا رساندم.

ای خلیفه! پولت را بردار و تذكره را به من بده. زوار می روند می ترسم در راه بمیرم و به آرزوی خود نرسم.

متوكل عصبانی شد و دستور داد آن پیرزال را از قصر میان شط بغداد انداختند. پیرزال زیر آب فرو رفت، آب او را بالا انداخت.



[ صفحه 145]



سپس به كربلا رو كرد و عرض كرد: ای دوای دردمندان! ای فرزند زهرا سلام الله علیها! از راه دور آمده ام، به زیارت نرسیدم ادركنی، ای چراغ چشم عالمین! ادركنی ای حسین! یك دفعه دید كه شخص نقابداری روی ماه ایستاده و می فرماید: ای پیر زال! دستت را به من بده. پیر زال عرض كرد: ای جوان نقابدار! تو كیستی كه مرا نجات دادی؟

فرمود: پیر زال! من علمدار حسینم، من سقای تشنه لبانم، من برادر حسینم.

از كرامات عباس علیه السلام این است كه در این جا با دست بریده به فریاد پیر زال می رسد؛ اما وقتی در صحرای كربلا دستش را از تن جدا كردند و بی دست ماند، اول به طرف خیمه ها رو كرد و عرض كرد: «یا اخی ادركنی» بعد از آن به نجف اشرف رو كرد و عرض كرد: «یا ابتا ادركنی»، بی دست شدم، به فریادم برس. [1] .


[1] همان، ص 427 - 425.